وادی عشق

عشق احساس نیست بلکه یک وادی دور افتاده در فضاست!
ایمان بیاوریم

 

ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانه های باغهای تخیل
به داسهای واژگون شده بیکار
و دانه های زندانی
نگاه کن که چه برفی می بارد
+نوشته شده در سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:ایمان بیاوریم,ایمان,ساعت15:47توسط ایوب |
قلب یا همان پنج وارونه

 

پنج وارونه چه معنا دارد ؟!
برادر کوچکم از من پرسيد
من به او خنديدم
کمي آزرده و حيرت زده گفت
روي ديوار و درختان ديدم
باز هم خنديدم
گفت ديروز خودم ديدم پسر همسايه
پنج وارونه به مينو ميداد
آنقَدَر خنده برم داشت که طفلک ترسيد
بغلش کردم و بوسيدم و با خود گفتم
بعدها وقتي غم
سقف کوتاه دلت را خم کرد
بي گمان مي فهمي
-
پنج وارونه چه معنا دارد
 
+نوشته شده در یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:قلب یا همان پنج وارونه , قلب , دل,ساعت16:40توسط ایوب |
قطعه شعری زیبا از فریدون مشیری

 

جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت
سر را به تازیانه او خم نمی کنم!
افسوس بر دوروزه هستی نمی خورم
زاری براین سراچه ماتم نمی کنم.
با تازیانه های گرانبار جانگداز
پندارد آنکه روحِ مرا رام کرده است!
جان سختی ام نگر، که فریبم نداده است
این بندگی، که زندگیش نام کرده است!
بیمی به دل زمرگ ندارم، که زندگی
جز زهر غم نریخت شرابی به جام من.
گر من به تنگنای ملال آور حیات
آسوده یکنفس زده باشم حرام من!
تا دل به زندگی نسپارم،به صد فریب
می پوشم از کرشمۀ هستی نگاه را.
هر صبح و شب چهره نهان می کنم به اشک
تا ننگرم تبسم خورشیدو ماه را !
ای سرنوشت، ازتو کجا می توان گریخت؟
من راهِ آشیان خود از یاد برده ام.
یکدم مرا به گوشۀ راحت مرا رها مکن
با من تلاش کن که بدانم نمرده ام!
ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا !
زخمی دگر بزن که نیافتاده ام هنوز.
شادم از این شکنجه خدا را،مکن دریغ
روح مرا در آتشِ بیداد خود بسوز!
ای سرنوشت، هستی من در نبرد توست
بر من ببخش زندگی جاودانه را !
منشین که دست مرگ زبندم رها کند.
 
+نوشته شده در یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:قطعه شعری زیبا از فریدون مشیری,فریدون مشیری,ساعت14:17توسط ایوب |
اندکی فکر کن

 

اندکی فکر کن..حتما بخون..
به آنهایی فکر کن که هیچگاه فرصت آخرین نگاه و خداحافظی را نیافتند.

به آنهایی فکر کن که در حال خروج از خانه گفتند :
"روز خوبی داشته باشی"، و هرگز روزشان شب نشد.

به بچه هایی فکر کن که گفتند :
"مامان زود برگرد"، و اکنون نشسته اند و هنوز انتظار می کشند.

به دوستانی فکر کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند
و ای کاش زودتر این موضوع را می دانستند.

به افرادی فکر کن که بر سر موضوعات پوچ و احمقانه رو به روی هم می ایستند
و بعد "غرور" شان مانع از "عذر خواهی" می شود،
و حالا دیگر حتی روزنه ای هم برای بازگشت وجود ندارد.

من برای تمام رفتگانی که بدون داشتن اثر و نشانه ای از مرگ،
ناغافل و ناگهانی چشم از جهان فرو بستند،
سوگواری می کنم.

من برای تمام بازماندگانی که غمگین نشسته اند و هرگز نمی دانستند که :
آن آخرین لبخند گرمی است که به روی هم می زنند،
و اکنون دلتنگ رفتگان خود نشسته اند،
گریه می کنم.

به افراد دور و بر خود فکر کنید ...

کسانی که بیش از همه دوستشان دارید،
فرصت را برای طلب "بخشش" مغتنم شمارید،
در مورد هر کسی که در حقش مرتکب اشتباهی شده اید.

قدر لحظات خود را بدانید.

حتی یک ثانیه را با فرض بر این که آنها خودشان از دل شما خبر دارند از دست ندهید؛
زیرا اگر دیگر آنها نباشند،
برای اظهار ندامت خیلی دیر خواهد بود !

"دیروز"
گذشته است؛

و

"آینده"
ممکن است هرگز وجود نداشته باشد.

لحظه "حال" را دریاب
چون تنها فرصتی است که برای رسیدگی و مراقبت از عزیزانت داری.

 ...
 اندکی فکر کن
+نوشته شده در یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:اندکی فکر کن,ساعت14:22توسط ایوب |
پدر و مادر

 

آدما تا وقتي کوچيکن دوست دارن براي مادرشون هديه بخرن اما پول ندارن.
وقتي بزرگتر ميشن ، پول دارن اما وقت ندارن.
وقتي هم که پير ميشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!...
به سلامتي همه مادراي دنيا...
 
 



پدرم ، تنها کسي است که باعث ميشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم ميتوانند مرد باشند !

شرمنده مي کند فرزند را ، دعاي خير مادر ، در کنج خانه ي سالمندان ...



خورشيد
هر روز
ديرتر از پدرم بيدار مي شود
اما
زودتر از او به خانه بر مي گردد !

به سلامتيه مادرايي که با حوصله راه رفتن رو ياده بچه هاشون دادن
ولي تو پيري بچه هاشون خجالت ميکشن ويلچرشونو هل بدن !!!



سرم را نه ظلم مي تواند خم کند ،
نه مرگ ،
نه ترس ،
سرم فقط براي بوسيدن دست هاي تو خم مي شود مادرم ؛

سلامتيه اون پسري که...
..
10سالش بود باباش زد تو گوشش هيچي نگفت...
..
20سالش شد باباش زد تو گوشش هيچي نگفت....
... ... ... ... ..
30سالش شد باباش زد تو گوشش زد زير گريه...!!!
..
باباش گفت چرا گريه ميکني..؟



هميشه مادر را به مداد تشبيه ميکردم
که با هر بار تراشيده شدن، کوچک و کوچک تر ميشود
…

ولي پدر ...
... ... ... ...
يک خودکار شکيل و زيباست که در ظاهر ابهتش را هميشه حفظ ميکند
خم به ابرو نمياورد و خيلي سخت تر از اين حرفهاست
فقط هيچ کس نميبيند و نميداند که چقدر ديگر ميتواند بنويسد
…
بياييد قدردان باشيم ...
به سلامتي پدر و مادرها

(( قند )) خون مادر بالاست .
دلش اما هميشه (( شور )) مي زند براي ما ؛
اشک‌هاي مادر , مرواريد شده است در صدف چشمانش ؛
دکترها اسمش را گذاشته‌اند آب مرواريد!
حرف‌ها دارد چشمان مادر ؛ گويي زيرنويس فارسي دارد!
دستانش را نوازش مي کنم ؛ داستاني دارد دستانش .
گفت: آخه اونوقتا دستت نميلرزيد...!



دست پر مهر مادر
تنها دستي ست،
که اگر کوتاه از دنيا هم باشد،
از تمام دستها بلند تر است...



پدر و پسر داشتن صحبت میکردن!!
پدر دستشو ميندازه دوره گردنه پسرش ميگه پسرم من شيرم يا تو؟
پسر ميگه : من..!!
... ... ...
پدر ميگه : پسرم من شيرم يا تو؟؟!!
پسر ميگه : بازم من شيرم...
پدر عصبي مشه دستشو از رو شونه پسرش بر ميداره ميگه : من شيرم يا تو!!؟؟
پسر ميگه : بابا تو شيري...!!
پدر ميگه : چرا بار اول و دوم گفتي من حالا ميگي تو ؟؟
پسر گفت : آخه دفعه های قبلي دستت رو شونم بود فکر کردم يه کوه پشتمه اما حالا...
به سلامتي هرچي پدره



مادر
تنها کسيست که ميتوان "دوستت دارم"‌هايش رااا باور کرد
حتي اگر نگويد...???

سلامتي اون پدري که شادي شو با زن و بچش تقسيم ميکنه
اما غصه شو با سيگار و دود سيگارش!



مادر يعني به تعداد همه روزهاي گذشته تو، صبوري! مادر يعني به تعداد همه روزهاي آينده تو ،دلواپسي! مادر يعني به تعداد آرامش همه خوابهاي کودکانه تو، بيداري ! مادر يعني بهانه بوسيدن خستگي دستهايي که عمري به پاي باليدن تو چروک شد! مادر يعني بهانه در آغوش کشيدن زني که نوازشگر همه سالهاي دلتنگي تو بود!
مادر يعني باز هم بهانه مادر گرفتن....



پدرم هر وقت ميگفت "درست ميشود"...
تمام نگراني هايم به يک باره رنگ ميباخت...!

مردان پيامبر شدند؛
و زنان مادر؛
قداست پيامبران را توانسته‌اند به زير سوال ببرند؛
ولي قداست مادران را هرگز..!


آدم پير مي شود وقتي مادرش را صـــــــــــــــــــــــــــــ دا ميزند اما جوابي نميشنود.........
ممماااااااااااادددددددررررررر. .............

 

و 10 سالگي : " مامان ، بابا عاشقتونم"
تو 15 سالگي : " ولم کنين "
تو 20 سالگي : " مامان و بابا هميشه ميرن رو اعصابم"
... ... ...
تو 25 سالگي : " بايد از اين خونه بزنم بيرون"
تو 30 سالگي : " حق با شما بود"
تو 35 سالگي : "ميخوام برم خونه پدر و مادرم "
تو 40 سالگي : " نميخوام پدر و مادرم رو از دست بدم!!!!"
تو  هفتاد سالگي : " من حاضرم همه زندگيم رو بدم تا پدر و مادرم الان اينجا باشن ...!
بيايد ازهمين حالا قدر پدرو مادرامونو بدونيم...
از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز، روز توست ...


بهشت از آن مادران است در حالي که به جز پرستاري و نگهداري از فرزندان ، هيچ حق ديگري نسبت به آتها ندارند و براي بيشتر چيزها اجازه ي بابا لازم است !!!!!
وقتي پشت سر پدرت از پله ها مياي پايين و ميبيني چقدر آهسته ميره ، ميفهمي پير شده ! وقتي داره صورتش رو اصلاح ميکنه و دستش ميلرزه ، ميفهمي پير شده ! وقتي بعد غذا يه مشت دارو ميخوره ، ميفهمي چقدر درد داره اما هيچ چي نميگه... و وقتي ميفهمي نصف موهاي سفيدش به خاطر غصه هاي تو هستش ، دلت ميخواد بميري

+نوشته شده در یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:پدر و مادر ,ساعت14:16توسط ایوب |
نكته هاي بسيارمهمي كه درهيچ مدرسه اي يادمان نميدهند

 

نكته هاي بسيارمهمي كه درهيچ مدرسه اي يادمان نميدهند
مدرسه‌های ایران مثل بقیه مدرسه‌های دنیا چیزهای مزخرفی هستند. زحمات
معلم‌ها و غیره به کنار ولی یک آدم معمولی دوازده سال به مدرسه می رود
بدون اینکه یادبگیرد در جامعه زندگی کند. احتمالا آخرین سه معادله سه
مجهولی که یک نفر حل می‌کند در همان دوران راهنمایی است. آخرین جذر هم
احتمالا در همان راهنمایی گرفته می‌شود و احتمالا من و شما هیچکدام عدد
اتمی آهن را یادمان نیست و به زحمت ممکن است بتوانیم چهار کتاب از
سمرقندی نام ببریم.

اما بعد از دوازده سال باید وارد جامعه بشویم. حالابگویید برویم دانشگاه
و بعد از شانزده، هجده یا بیست و دو سال درس خواندن با لیسانس، فوق
لیسانس یا دکترا وارد جامعه بشویمو تازه کلی چیز هست که بلد نیستیم. از
یک چک نقد کردن در بانک تا قانون کاری که قرار است بر مبنایش کار کنیم تا
حرف زدن باکسی که دوستش داریم.

ما در مدرسه و آن بیست و دو سال خیلی چیزها یاد می‌گیریم اما در خیلی
چیزها هم کاملا بی سواد می مانیم. همین شد که تصمیم گرفتم این قوانین را
برایتان بنویسم که قبل از ورود به جامعه مرورش کنید. زندگی جدی نیست ولی
قانون های بامزه‌ای دارد که در مدرسه درسشان نمی‌دهند.
قانون اول.

زندگی عادلانه نیست. این همه دین و بقیهداستان‌ها برای همین وجود دارند.
یک نوجوان یا یک دکتر سی سال هکه تازه در شرکتی استخدام شده دائم تکرار
می‌کند که «این عادلانه نیست». شاید روزی ۸ بار. قانون اول را تکرارکنید
«عدالت مبنای چیز خاصی در دنیا نیست

قانون دوم.

جهان واقعی ارزش زیادی برای شخصیت شما قایل نیست. بر خلاف مدرسه و
خانواده که فکر می کنند شخصیت شما چیز مهمی است، برای محیط کار خروجی از
همه چیز مهمتر است و هر کس قبل از اینکه محترم و متشخص باشد، باید کارا
باشد. اگر فکر می کنید در مدرسه به شخصیت شمااحترام نمی‌گذارند منتظر
دنیای واقعی باشید تا نظرتان اصلاح شود. اگر فکر می کنید عدم احترام
عادلانه نیست، به قانون یک رجوع کنید.

قانون سوم.

با خروج ازدانشگاه یا مدرسه، ماهی یک میلیون درآمد نخواهید داشت وچیزی
را هم طراحی نمی‌کنید. برای رسیدن به کارهای خوب باید مدت نسبتا زیادی
تلاش کنید. اکثر چیزهایی که در دانشگا خوانده‌اید به درد محیط کار
نمی‌خورند.

قانون چهارم.

اگر فکر می‌کنید معلمتان خیلی سخت گیر بوده، منتظردیدن رییس تان باشید.
رییس شما بر خلاف معلم شما برای کار کردن با شما حقوق نمی‌گیرد.

قانون پنجم.

در بچگی همیشه کسی برای مقصر قلمداد بودن داشته‌اید. خانواده خوب نبوده
یا معلم بد نمره داده. اما اگر بیست سی سالتان بشود و از دهنتان در بیاید
که تقصیر مادرتان بوده که زندگی‌تان به هم خورده یا تقصیر مدیرتان بوده
که حقوق‌تان کم است یا اخراج شده‌اید، همه به شما خواهند خندید. دردنیای
واقعی خودتان مسوول کارهای خودتان هستید.

قانون ششم.

پدر و مادر شما قبل از به دنیا آمدن شما آدم‌های بسیار باحال تری
بوده‌اند. روند خستگی و بی‌حوصلگی و بی‌هیجانی پدر و مادرتان ازوقتی
شروع شده که شروع کرده‌اند به حساب کردن پولشان برای خریدن پوشک برای
شما، کار کردن برای مخارج تحصیل شما و وقت گذاشتن برای تمیز کردن
اتاقتان. تمام مدتی که شما مشغول برنامه‌ریزی کارهای باحال زندگی‌تان
بوده‌اید را آن‌ها مشغول فراهم کردن غذا و خانه و غیره برای شما
بوده‌اند.

قانون هفتم.

مدارس سعی می کنند مفهوم رد شدن را ملغی کنند. تقریبا همه ورودی‌هایی که
به تحصیل ادامه می‌دهند دیپلم می‌گیرند و تقریبا همه کسانی که وارد
دانشگاه می‌شوند مدرک می‌گیرند. در جامعه تقریبا ده درصد آدم‌ها شغل
ندارند و دنبال شغل می‌گردند. تعداد بیشتری هم در عشق و غیره شکست
می‌خورند وکسی هم تلاش نمی‌کند برایشان کلاس تقویتی بگذارد.

قانون هشتم.

زندگی نه ترم دارد نه تعطیلی تابستان. از شما انتظارمی‌رود از یک لحظه
به بعد هر روز هشت یا نه ساعت کار کنید و هرچهار ماه یکبار هم وارد یک
زندگی جدید نمی‌شوید. به قانون اول و دوم هم مراجعه کنید. از این به بعد
باید کار کنید و کار کنید و متاسفانه کارهای خیلی خیلی کمی هستند که
کاملا لذت بخش باشند یا از آن مهمتر به شما اجازه خودشکوفایی بدهند.

قانون نهم.

تلویزیون واقعی نیست. در برنامه صدا و سیما هرخانواده کوچک یک خانه زیبا
دارد و یک ماشین و مسافرت. در هیچ برنامه تلویزیونی آدم‌ها یک سوم زمان
سریال را سر کار نیستند ودر سریال‌های ماه رمضان، همه مشکلات در روز
بیستم به اوج می‌رسند و روز بیست و هشتم همه چیز حل شده و همه خوشحالند.

قانون دهم.

اکثر شاگردهای لوس کلاس و خودشیرین‌ترین‌ها یا خرخوان‌ترین‌هایی که زمان
مدرسه می‌دیدید، در آینده یا رییس شما خواهند شد یا دارای بقیه
موقعیت‌های خوب جامعه.

قانون یازدهم.

انسان نامیرا یا زودمیرا نیست. شما هم مثل اکثرآدم‌های دیگر باید تقریبا
هفتاد هشتاد سال زندگی کنید و بعد بمیرید. تاتوی روی بدن، تا پیری با شما
خواهد بود همانطور که مفاصل دردناک ناشی از ورزش نکردن. انتخاب با خودتان
است ولی یادتان باشد که قرار است حدود هفتاد هشتاد سال همین بدن باشید.


قانون دوازدهم.

همه بالایی ها را بدانید و شاد باشید. زندگی کوتاه است. خانواده مزاحمند،
کار سخت است و زندگی حوصله سر براما هر چقدر زودتر لذت بردن از زندگیتان
را شروع کنید، بهتراست.
تکمله.

اینها همه و همه برای وقتی هستند که بخواهید درشرایط معمول جامعه بازی
کنید. مطمئنا می‌توانید به انتخاب خودتان یک قدمعقب‌تر بروید و به تمام
اینقوانین به عنوان قواعد یک بازی نگاه کنید. بازی‌ای که می‌شود بهآن
داخل شد یا نشد. داستان مهم این است که مسخره داور نباشید واگر وارد
بازی «جامعه خبیث سرمایه داری»‌ می‌شوید حداقل بخشبیشتری از قوانینش را
بدانید.
 

 

+نوشته شده در یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:نكته هاي بسيارمهمي كه درهيچ مدرسه اي يادمان نميدهند,ساعت14:0توسط ایوب |
حقایق جالب از زندگی

 

 
حداقل پنج نفر در این دنیا هستند که به حدی تو را دوست دارند، که حاضرند برایت بمیرند.

حداقل پانزده نفر در این دنیا هستند که تو را به یک نحوی دوست دارند.

تنها دلیلی که باعث میشود یک نفر از تو متنفر باشد، اینست که می‌خواهد دقیقاً مثل تو باشد.
 
یک لبخند از طرف تو میتواند موجب شادی کسی شود.

حتی کسانی که ممکن است تو را نشناسند.

هر شب، یک نفر قبل از اینکه به خواب برود به تو فکر می‌کند.

تو در نوع خود استثنایی و بی‌نظیر هستی.

یک نفر تو را دوست دارد، که حتی از وجودش بی‌اطلاع هستی.

وقتی بزرگترین اشتباهات زندگیت را انجام می‌دهی ممکن است منجر به اتفاق خوبی شود.

وقتی خیال می‌کنی که دنیا به تو پشت کرده، کمی فکر کن,
همیشه احساست را نسبت به دیگران برای آنها بیان کن,

وقتی آنها از احساست نسبت به خود آگاه می‌شوند احساس بهتری خواهی داشت.

وقتی دوستان فوق‌العاده‌ای داشتی به آنها فرصت بده تا متوجه شوند که فوق‌العاده هستند.
 
+نوشته شده در یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:حقایق جالب از زندگی ,ساعت13:54توسط ایوب |
در وادی عشق باید دانست که.....

 

 
دنیا کوچکتر از آن است که گمشده‌ای را در آن یافته باشی
هیچ‌کس اینجا گم نمی‌شود
آدم‌ها به همان خونسردی که آمده‌اند
چمدانشان را می‌بندند و ناپدید می‌شوند
یکی در مه
یکی درغبار
یکی در باران
یکی در باد
وبی‌رحم‌ترین‌شان در برف
آنچه بر جا می‌ماند
رد پایی‌ست و خاطره‌ای که هر ازگاه
پس میزند مثل نسیم
پرده‌های اتاقت را!!!

***

 

زندگی هنر نقاشی کردن است بدون استفاده از پاک کن سعی کن همیشه طوری زندگی کنی که وقتی به گذشته برمیگردی نیازی به پاک کن نداشته باشی

****

 

آرزویی بکن ... گوش های خدا پر از آرزوست و دستهایش پر از معجزه.. ارزویی بکن ... شاید کوچکترین معجزه اش بزرگترین آرزوی تو باشد
+نوشته شده در یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:وادی عشق, وادی عشق, وادی عشق,ساعت13:22توسط ایوب |
یک حبه شعر ,یه جرعه محبت

 

نبود...پیدا شد...آشنا شد...دوست شد...مهر شد...
گرم شد...عشق شد...یار شد...تار شد...بد شد...
رد شد...سرد شد...غم شد...بغض شد...اشك شد...
آه شد...دور شد...گم شد...

 

امروز را برای بیان احساس به عزیزت غنیمت بشمار،
                                                             شاید فردا احساسی باشد اما عزیزی نباشد....

 

غم نگاه آخرت
 تو لحظه خداحافظی
گریه بی وقفه من
تو اون روزای کاغذی
قول داده بودیم ما به هم
که تن ندیم به روزگار
چه بی دوم بود قول ما
جدا شدیم آخر کار
 
تو حسرت نبودنت
من با خیالت هم خوشم
با رفتنم از این دیار
آرزوهامو می کشم
کوله بارم پر حسرت
تو دلم یه دنیا درده
مثل آواره ای تنها
تو خیابونی که سرده
تا خیالت به سرم میزنه گریه ام می گیره
آروم آروم دل تنگم داره بی تومیمیره
 گل مغرور قشنگم من فراموشت نکردم
بی تو اینجا رو نمی خوام میرم و بر نمیگردم
 
 
 

 

بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست

کوه غصه از دلم رفتنی نیست

حرف عشق تو رو من با کی بگم؟

همه حرفا که آخه گفتنی نیست!

***
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده

قلبم از دوریه تو بدجوری دلتنگ شده
*****

 

عشق مرگ نيست زندگي است. سخت نيست عين سادگي است. عشق عاشقانه هاي باد وگندم است . اولين پناهگاه کودکي آخرين پناهگاه آدم است. زندگي زيباست حتي اگر کور باشي ؟ خوشآهنگ است حتي اگر کر باشي مسحور کننده است حتي اگر فلج باشي؟ اما بي ارزش استاگرثانيه اي عاشق نباشی....

 

+نوشته شده در یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:یک حبه شعر, یک جرعه محبت,ساعت13:14توسط ایوب |
هوای تو....

هوای تو

 

یک روز کسی را دوست داری

و روز بعد تنهایی

     به همین سادگی

او رفته است و همه چیز تمام شده است

مثل یک مهمانی که به آخر می رسد

و تو

به حال خود رها میشوی.

چرا غمگینی ؟این رسم زندگیست

و تو نمی توانی آن را تغییر دهی

پس تنها آوازی بخوان

این تنها کاریست که از دست تو بر می آید...

 

 


 
اين شعرها ديگر براي هيچ كس نيست
نه! در دلم انگار جاي هيچ كس نيست

آنقدر تنهايم كه حتي دردهايم
ديگر شبيهِ دردهاي هيچ كس نيست

حتي نفس‌هاي مرا از من گرفتند
من مرده‌ام در من هواي هيچ كس نيست

دنياي مرموزي‌ست ما بايد بدانيم
كه هيچ‌كس اينجا براي هيچ‌كس نيست

بايد خدا هم با خودش روراست باشد
وقتي كه مي‌داند خداي هيچ‌كس نيست

من مي‌روم هر چند مي‌دانم كه ديگر
پشت سرم حتي دعاي هيچ‌كس نيست

 

 

وقتی نیست نباید اشک بریزی

باید بگذاری بغض ها روی هم جمع شوند و جمع شوند ....تا کوه شوند ، تا سخت شوند ،

همین ها تو را میسازد...سنگت می کند درست مثل خودش !

باید یادت باشد حالا که نیست

اشکهایت را ندهی هرکسی پاک کند ...میدانی؟

... آخر هرکسی لیاقت تو و اشکهایت را ندارد.

 

 

امشب بغض تنهایی من دوباره می شکند ... چشمانم
بس که باریده دیگر حتی تحمل نور مهتاب را ندارد ...
آخ که چقدر تنهایم ... دل بیچاره ام بس که سنگ صبورم
بوده خرد شده و انگشتانم بس که برایت نوشته خسته
شده است ...
رو به روی آینه نشسته ام آیا این منم ؟ شکسته .... پیر
تنها.... تو با من چه کردی ؟ شاید این آخری زمزمه های
دلتنگی ام باشد و دیگر هیچ نخواهم گفت ....
اما منتظرم انتظار دیدن دوباره ی تو برای من زندگی
دوباره ای است ... پس برگرد ... عاشقانه برگرد
برای همیشه برگرد...

 

عکسم را پاره مکن
برای روزهای دلتنگیت لازم است !
خوش ندارم در به درم شوی به وقت دلتنگی
حتی برای یکی عکس
ورق پاره ای را به نام سیاهم سیاه کن
به وقت دلتنگی به نیت پاره کردن
بوسه می زنم بر آنچه به سرانگشتان تو نگاشته شود
با اینهمه افتخار می کنم
دوست دارم به دست تو پاره پوره شدن را !

 

+نوشته شده در یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:دلم هوای تو کرده, هوا بی تو , هوای تو,ساعت12:57توسط ایوب |